آرتینآرتین، تا این لحظه: 15 سال و 16 روز سن داره

♪♫ عاشقانه های من برای دردانه ام ♫♪

نورسیده

چند روز پیش رفته بودیم دیدن درسا کوچولو .دختر عموی تازه بدنیا اومده ارتین . یه نی نی ناناسی و خوشمل و کوچولو.یه دخمل کوچولو با یه عالمه موی سیاه . درسا کوچولو خوش اومدی . قدمت مبارک باشه عزیزم .
28 دی 1390

خوشحالی

نا امیدانه ابمیوه گیری رو اوردم ابمیوه بگیرم .یه هویج ، یه دونه سیب ، یه پرتقال انداختم توش ، پسرک اومد و در مقابل چشمای حیرون من یه لیوان رو سر کشید و گفت دوباره میخوام ! یه هویج دیگه و یه دونه انار هم انداختم توش و لیوان رو دادم دستش . اون رو هم خورد . بچه ای که لب به ابمیوه نمیزد از هیچ نوعش ، و همیشه حسرت به دل من میذاشت . بعد الان من اینقدر خوشحالم ، اینقدر خوشحالم که دلم میخواد برقصم از خوشی ! بعد اینقدر ذوق زدم که گفتم بیام اینجا ثبتش کنم :)!! پ ن : هیچ وقت ، هیچ وقت ، فکر نمی کردم یه روزی ،خورده شدن یه لیوان ابمیوه توسط یه الف بچه ، باعث ذوق مرگیم  بشه!!
27 دی 1390

ستاره ای برای ماهیها

دارم شازده کوچولو رو گوش میدم برای بار هزارم .. پسرک کنار تنگ ماهیاست . دستش و برده بالای تنگ و انگشتاش رو رو سر ماهیا تکون میده ، انگار که داره غذا برای ماهیا میریزه .   میپرسم چکار می کنی پسر؟ جواب میده دارم برای ماهیا ستاره می پاشم !  برای لحظه ای با خودم فکر می کنم یه بازی تخیلی دیگه مثل روشن کردن ماشین  یا باز کردن شیر اب و یا عکاسی کردنشه..  میرم تنگ ماهیا رو نگاه می کنم ذرات سفیدی روی اب شناورند ،گیج میشم . به دستاش نگاه می کنم که پر از ذرات سفیده ،و چشمم میفته به شمع تزیینی روی میزه  .  وای ارتین ! وای ! تنها چیزیه که اون لحظه میتونم بگم . شازده کوچول...
18 دی 1390

سلام

  بعد کلی تاخیر ما اومدیم . ممنون از لطف و محبت همه مهربونایی که ما رو دعا کردند .میام به همه سر میزنم. ارتین حالش خوبه نسبتا . تورم غدد لنفاویش کمتر شده اما هنوز هست. بعلاوه ابریزش بینی ناشی از سرماخوردگی هفته پیش. یعنی هنوز خوب نشده یه مریضی تازه. صورت کوچولوش کوچولو تر شده ، غذا خوردنش هم سخت بود سخت تر شده .این مکملا و ویتامینا انگار چندان تاثیری ندارن .یکی به من بگه چیکار کنم این فسقل یکم جون بگیره کاری نیست که نکرده باشم. ارزو دارم هیچ بچه ای مریض نشه و بچه های مریض هم هر چه زودتر خوب شن. پ ن: نی نی وبلاگ چرا اینجوری شده ، سخت باز میشه ، بعد الان من یه عالمه نوشته بودم همش پرید و پست نشد .جریان چیه&...
16 دی 1390

پسرک شیرین زبون

پسرک حرف میزنه خیلی .این خاصیت پسرکه .(هر چند یه وقتایی دلم سکوت میخواد) راجع به همه چیز حرف میزنه .و سوال میپرسه . سوالای بامزه . به طرز حیرت انگیزی همه چیز براش علامت سوال بزرگه. یه وقتایی خندم میگیره از سوالاش و نحوه پرسیدنش که یه جور خاصی بعضی وقتا بعضی لغتا رو میکشه،با چه لهجه ای، من که نفهمیدم .  ظرفا رو جابجا میکنم صدا میده .یدفعه میپرسه این صدای چی بود ت ت ت ؟یا روغنش که داره تموم میشه با فشار و ضرب و زور بیرون میاد پسرک میخنده و میگه این گفت شادو شادو   یا الان فرداست ؟بلههه؟ اون بله تاییدی اخر جمله هاش منو کشته. لغتا رو جابجا میکنه و لغتای مندراوردی میسازه و یه وقتایی هم منو س...
18 آبان 1390

جشن بادبادکها

دیروز جمعه رفتیم بادبادک بازی تو پارک پردیسان. آسمون پردیسان پر بود از بادبادکهای قشنگ و رنگی که انگار از خوشحالی می رقصیدند.جوجه من خیلی هیجا ن زده بود ، یک بادبادک با تصویر وینی پو انتخاب کرد بابایی هم اونو خرید بعد سه تایی بادبادک رو هوا کردیم خیلی عالی بود .اما این بادبادک بازی یه جورایی   بنام جوجه بود وبیشتر به کام ما ! طفلی جوجه من .  موقع برگشتن هم رفتیم پارک دم خونه و جوجه حسابی بازی کرد وخوشحال بود .وقتی تاب بازی میکنه چشماش یه جور خاصیه .هم پر از خوشحالی و لذت هم کمی دلهره.انگار که با هر تکون دلش میریزه اما خوشحالی و لذتش بیشتر از اونیکه بخوادبیاد پایین. ای جوجه من عاشق اون نگاتم . ...
9 بهمن 1389
1